رنگ ها

متاسفانه این روز ها شاهد تعارضی بین زنده ماندن و زندگی کردن هستیم .شاهد فاصه مرگ و زندگی .بقاء به شرط ندیدن.شاهد تلاش عده ای برای خداگونه جلوه دادن اعمالشان به قیمت رفتن به حج .حجشان قبول .حال انکه نمیدانند صاحب خانه نیست  خداوند امشب میهمان خانه کودک یتیم کوچه بالایی است .

رنگ ها

تفاوت ساختیم از بام های بیشتر .

آن که داشت و ادامه داد مسیر .

چشم در چشمانش مانده ای به راه جان میداد تنها و گوشه گیر .

مانده ای که لطف حق  گدایی میکرد .

بی خبر از  ان سوی راه

دیگری ثروتش ادعای خدایی میکرد.

پس امید و اسمان فردا را چه ؟

این سوی راه

رنگ های تکراری از نعمت های روز افزون بهشت .

ان سوی دیگر

اخرین بند ریسمانی که فاصله مرگ و زندگانی می نوشت .

و تعارض  بهانه ی تبعیض  رنگ ها .

رنگ من؟  یا رنگ ما؟

رنگی از جنس رفاه آرایه عزت ها؟

یا که رنگی هم سطح عدم جاری از سر منزل حسرت ها ؟

گله دارم که چرا از پس این سال ها پی این پنداری( حمید مصدق )

(که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت ؟)

حال میدانم زیرا

رنگ نقاش به نقشم نرسید .

ورقی ساخت سپید .

گوشه اش را بنوشت .

مملو از  بغض تهی از  امید .

                        جواد مهرگان مجد

 شعر بسیار زیبای استاد حمید مصدق

تو به من خندیدی

و نمی دانستی من به چه دلهره

ازباغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

تو رفتی و اما هنوز

سال هاست در گوش من ارام ارام

خش خش گام تو تکرار کنان

میدهد ازارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

ایستاده ام


ایستاده ام
راسخ تر از سابق 
همان گونه ماندگار
اما به چه قیمتی ؟
هم قیمت خرد شدن بند بند وجودم
به زیر انبوهی از ناملایمات روزگار
هیچ گاه نخواسته ام بدانم
 درست است یه که نه
اینگونه مسلکی ، این عزم استوار
در روزگاری که نان به نرخ روز میخورد
برترین مخلوق افریدگار
و شامگاهی که نظار نزول منزلت خویش است
از سر سیاهی کردگار .
یاد ان خاطر خوش خاطر، خوش
میگفت: 
( زندگی باید کرد
زندگی را زندگی باید کرد .
نه به خوش امد خلق
زندگی را با اصالت زندگی باید کرد .)
منو از باد نترسیدن و طوفان و خطر
حالتی داده که دریا به برم مرداب است
گرچه از شیوه ی خویش نشدم هیچ به در 
ولی امال زمینم همگی بر اب است .
حال میدانم
با اصالت زندگی کردن و اسایش ایام
 تنها
جلوه ای  از خواب است .
                              شعر از : جواد مهرگان مجد

my hero


زندگي مولاحسين نمودار زندگي كنوني ماست كه اکنون جان بر كف براي خلق‌هاي محروم ميهن خود در اين دادگاه محاكمه مي‌شويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگاه ،قشون، حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد هر چند يزيد گوشه‌اي از تاريخ را اشغال كرد ولي آن‌چه كه در تداوم تاريخ تكرار شد راه مولا حسين و پايداري او بود، ‌نه حكومت يزيد. آن‌چه را خلق‌ها تكرار كردند و مي‌كنند راه مولا حسين است.
در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می‌کنند. چنان‌که گفتم من از خلقم جدا نیستم، ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه می‌کند، یادآور انکیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است. یک سازمان عریض و طویل تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است، و آن بخش سانسور است که به نام اداره نگارش خوانده می‌شود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده می‌شود. در حالی که در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست، و بدین گونه‌است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوا کمپرادور در ایران است، در جامعه مستقر گردیده‌است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را با سانسور شدید خود خفه می‌کند. ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت می‌گیرد، با تمام خفقان، می‌توان جلوی اندیشه را گرفت؟ 

رئيس دادگاه: از شما خواهش مي‌كنم از خودتان دفاع كنيد
گلسرخي : من دارم از خلق‌ام دفاع مي‌كنم
رئيس: بعنوان آخرين دفاع اخطار شد كه مطالبي آن‌چه كه به نفع خودتان مي‌دانيد در مورد اتهام بفرمائيد
گلسرخي: من به نفع خودم هيچي ندارم بگويم، من فقط به نفع خلقم‌ حرف مي‌زنم. اگر اين آزادي وجود ندارد كه من حرف بزنم مي‌تونم بنشينم.
رئيس: همانقدر آزادي داريد كه از خودتان بعنوان آخرين دفاع، ‌دفاع كنيد
خسرو گلسرخي: (با خشم و غرور) من مي‌نشينم، مي‌نشينم، من صحبت نمي‌كنم،….
رئيس: بفرمائيد

«گلسرخي با غرور و خروشندگي كه در چهره‌اش آشكار است مي‌رود و مي‌نشيند او حاضر به طلب بخشش از شاه نشد و بیدرنگ اعدام گشت»

قاصدک


قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟

از كجا وز كه خبر آوردي ؟

خوش خبر باشي ، اما ،‌اما 

گرد بام و در من 

بي ثمر مي گردي 

انتظار خبري نيست مرا 

نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري

برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس 

برو آنجا كه تو را منتظرند 

قاصدك 

در دل من همه كورند و كرند 

دست بردار ازين در وطن خويش غريب 

قاصد تجربه هاي همه تلخ 

با دلم مي گويد 

كه دروغي تو ، دروغ 

كه فريبي تو. ، فريب 

قاصدك

هان،

ولي ... آخر ... اي واي 

راستي آيا رفتي با باد ؟

با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي 


راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟

مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟

در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟

قاصدك 

ابرهاي همه عالم شب و روز 

در دلم مي گريند.

                                                 مهدی اخوان ثالث

دانلود اهنگ بسیار زیبای نیما مسیحا با نام پروانگی

دوستانی که محتوا و مفهوم اثری که گوش میکنن براشون اهمیت داره حتما دانلود کنن .


دانلود اهنگ با لینک مستقیم

سوی حق

 



رفته ام

سوی حق

عاری از منطق چوبین زمین .

سوی او کز ابدیت ابدی تر باشد .

عاشقی نیست جز این .

حاجتی نیست ز راهی که به پیش است .

گر که جان در ره کویش برود

رستگاریست همین .

من که دیریست به دنبال حقیقت راهی ره شده ام  .

جز خود حق نیامد به سرم مسلکی امن و امین .

سالها در طلب یار برفت از بر من عمر گران .

چو رسیدم به ته راه نباشد به رهم منتظری جز اجل اخر عمرم به کمین .

ورق عمر نوشتند

همرهش بود هزاران لغزش

بار الاها اخرین پرتوی امید همین

که دهی از در رحمت نامه ام را به یمین

                                                      شعر از : جواد مهرگان مجد



دانلود اهنگ  End time

زمستان


زمستان

زمستان بود و تنهایی

راهی خالی از نقش قدم های کسی که بگذرد از ان 

ولی از دور نزدیک است

قدم های غریبی  بگذرد از ان

زمستان بود اما

سوز سرما را سکوتی سرد مهمان بود 

نوای مرغ حق در گوش خونیین زمین اواز پیچان بود .

زمین را بد زمستان بود .

دم گرمش به زیر پای استبداد افتان و خیزان بود .

زمان بر بازوی عدل زمین ضحاک وش می تاخت .

اما پیش بهت سرد نامردان زمان را مرد میدان بود .

زمستان بود و تنهایی

راه حق

راهی خالی از هرم نفسهای کسی که بگذرد از ان...

                                            شعر از : جواد مهرگان مجد


فاصله


فاصله

خودم را میگویم .

خواستمش از برای عمری که گذشت .

ان قدر بودمش که در داشته هایش گم شدم.

سردی دستانم را بهانه کرد

 پس به پایش سوختم.

ندانستم که گرمای حضورم یخ تفاوت را اب میکند .

و دریا میشود

فاصله ای میان من و او .

                                       شعر از : جواد مهرگان مجد

رفتن

رفتن

در این روزها هر که را میبینی از رفتن سخن میگوید .

معامله تلخیست زیرا همه طلبکارند .

هم ان که ترک میکند .

هم ان که ترک میشود .

کاش در ان صبح سرد میدانستمش .

که چرا بعد رفتنم هنوز بر جای مانده بود .

شاید دلیل نشستنش رفع خستگی نبود .

شاید حجمی از بغض آوار اسمانش بود که مجال رفتن نمی نمود  .

 مانده بود چون که جایی برای رفتن نداشت .

گفتند پس از رفتن تو روز ها و ساعت ها ماندگار عزمش بود .

نشسته ای چشم براه .

اما من

در جدالی از غرور که رفتن طلب میکرد و دل که ماندن را التماس

سر به راه سپردم .

و اکنون با انبوهی از اندوه باز گشته ام

و دیریست زمین و اسمان را در پی اش گشته ام

اما ...

                                    شعر از : جواد مهرگان مجد


دوست من


مهربانم
ای همیشه نقش بسته سایه ای بر اسمانم .
دوستدارم تا بدانی
در مسیر کوی تو تا همیشه جاودانم  .
در میان بهت انسانهایی که سرما میفروشند
بهر تو میسوزم و شادم که گرمای محبت میفروشد سوزش هر استخوانم
ولی افسوس نفهمیدی ندارم  از برایت مرهمی جز
سوز جانم

                                               شعر از  جواد مهرگان مجد  

رفیق من




رفیق من

حال که از این دنیا رخت بر بسته ام .

حال که پیکرم در ازدیام جمعیت بر بالای دست ها رفت 

تو دل گیر مشو 
ببخش مرا که برای اولین و اخرین بار بالاتر از شانه هایت میروم .
قول میدهم پس از این تا ابد خاک پایت باشم .

                                                           شعر از : جواد مهرگان مجد

تو بگو ای قاب عکس


تو بگو ای قاب عکس

در اندیشه ام .   

در اندیشه ام که چگونه گذشت عمر از پس سال ها. 

ندارم در خاطرم یادی از او

از ان همه اقبال ها .    

تو بگو ای قاب عکس.

تو که راز دار ان همه لحظه خوش در ساعت اکنونی . 

یاد نداری آرزوهایم در پس کدامین پرده گم شد ؟ 

نمی دانی که چگونه گذشتم ؟       

گذشته مجالم در ورای یافتن فردا .  

فردایی که گدای محبت گذشته است .

به راستی اینجا دیروز را نمیفروشند ؟     

کاش توانستن.      

ولی افسوس نیست بند زنی تا بند زند ان همه شادکامی را به حالی مشوش .       

من از یاد برده ام .

اما تو ای قاب عکس راز دار من باش . 

نکند تو هم برده ای ز یاد ای خاک نشسته ؟   

وای بر من که یاد دارم ز یاد برده قصه ی روزگارانم را. 

وای بر من .


                                                                                 جواد مهرگان مجد     

رنگ ها


رنگ ها

تفاوت ساختیم از بام های بیشتر .

آن که داشت و ادامه داد مسیر .

چشم در چشمان مانده ای به راه  که جان میداد تنها و گوشه گیر .

مانده ای که لطف حق را گدایی میکرد .

بی خبر از  ان سوی راه

دیگری ثروتش ادعای خدایی میکرد.

پس امید و اسمان فردا را چه شد .

این سوی راه

روز ها و رنگ های تکراری از نعمت های روز افزون بهشت .

ان سوی دیگر

اخرین بند ریسمانی که فاصله مرگ و زندگانی می نوشت .

و تعارض  بهانه ی تبعیض  رنگ ها .

رنگ من  یا رنگ ما

رنگی از جنس رفاه سرمایه  عزت ها

یا که رنگی هم سطح عدم

جاری از سر منزل حسرت ها .

 گله دارم که چرا از پس این سالها پی این پنداری ( حمید مصدق )

(که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت ؟)

زیرا

رنگ نقاش به نقشم نرسید .

ورقی ساخت سپید .

گوشه اش را بنوشت .

مملو از  بغض تهی از  امید .

                                             شعر از :جواد مهرگان مجد

مرثیه غم نامه حضرت رقیه مداح یونس حبیبی ( میثم )

دانلود فایل مداحی

متن مرثیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

and creat human in seven day


خنده تلخ


عمری خنده را پیش کش کرد و غم زدود .

حال انکه خود پرده دار غم عالم بود.

خنده هایش دیگر نمی خنداند.

شادیش گم گشته ای بود به زیر پای سرنوشت.

درد پنهان شدنی نیست حتی به زیر حجم انبوهی از تزویر.

جواد مهرگان مجد


broken arc

  شکسته قایق .                                                                                                                                                                                                   گرفتاری به زیر حجم امواج جهان جان می دهد .

این جهان آزادیش هم بوی زندان می دهد.

و این زندان به انسان سهل و آسان خوی حیوان می دهد .

شکسته قایقی در دور دست جان می دهد .

javad mehregan majd

برترینهای  کارو (هذیان یک مسلول )

در مورد بعضی از اشعار نمیشه سخنی گفت .فقط باید خواند و ستود.


ادامه نوشته

جاودانه ی پروین اعتصامی


ادامه نوشته

برترین های فریدون مشیری


ادامه نوشته

داستان فوق العاده زیبا با نام ( نیاز )


ادامه نوشته

کاش دیدن توانستن

امروز هم تکالیفش را نوشت .اما ...

دودکش ها اثر ژاله (پژمان بختیاری)

ادامه نوشته

سروده ام از عبور

                

عمریست که شاهد عبور ثانیه ها بوده ام.

میزبان زمستان در پس پائیز.

خاک نشین بوده ام و سرانجام خاک در بر گرفته ام.

و حال معمنم پر است ز تنهایی.

افسوس که تنها باد و بارانند هم دم سکون در این پایان.

و غبار میزدایند از سنگی فرسوده که پاخورده ی عبور است.

محض خدا نیست اشنایی تا لحضه ای رنگ صاحب این خفته گیرد.

جواد مهرگان مجد

ادامه نوشته

داستان بسیار زیبای {تلفن های من به ماری }

دستانی متفاوت و سرشار از احساس.در ادامه مطلب

ادامه نوشته

میهمانی ایینه

                

دیروز ایینه را میهمان بودم.

ادم رکی است.

با من از گذر عمر و رسم زمانه گفت .

یاد آور رفته هایی شد که ز یاد رفته اند.

به یاد اوردم گذشته را که جان داد.

در راه یافتن فردا و اسمان ابی.

به راستی .

چه ارزان فروخته ام عروسکهایم را به سرنوشت .

و ندانستم که دیگر گذشته را نمیفرشند به هیچ قیمتی.

جواد مهرگان مجد

                                                                                                                                                     

متن ترانه بسیار زیبا و خاطر انگیز حبیب {خرس کوکی}


                                                                                                                                     

ادامه نوشته

سخت ترین سوال.

                           شده تا به حال بیننده باشی و نتونی کاری کنی ؟

چه حسی بهت دست میده وقتی پرپر شدن گلی رو که زلال چشماش اسمونو شرمنده کرده میبینی بدون اینکه بتونی جلوی این پایان تلخ رو بگیری. 

غمه .سخته . تلخه . . . یادمه خاطره اون عزیزی رو که تا دم اخر از من میپرسید که چرا من ؟

و من با چهره ای احمقانه جوابی برای این سخت ترین سوال نداشتم .

دوره ی ارزانی

                         چه کسی میگوید که گرانی شده است ؟

دوره ی ارزانیست. 

دل ربودن ارزان .

دل شکستن ارزان .

دوستی ها ارزان .

دشمنی ها ارزان.

آبرو قیمت یک تکه ی نان . 

و دروغ از همه چیز ارزان تر .

قیمت عشق چقدر کم شده است ! کمتر از آب روان . .....  

و چه تخفیف بزرگی خورده ارزش یک انسان ؟