فاصله

خودم را میگویم .

خواستمش از برای عمری که گذشت .

ان قدر بودمش که در داشته هایش گم شدم.

سردی دستانم را بهانه کرد

 پس به پایش سوختم.

ندانستم که گرمای حضورم یخ تفاوت را اب میکند .

و دریا میشود

فاصله ای میان من و او .

                                       شعر از : جواد مهرگان مجد