باز هم تنهایم

مادر" باز هم تنهایم

باز هم تنهایم

مینشینم سر پس کوچه تاریک خیال

میگذارم قدمی از سر دلتنگی به فراسوی محال

به هر انجا که صبا خواهد برد دل غمگین مرا

به زمانی دور

به مکانی چند

به سراغازی خوش

به ملاقات گل اطلسی کنج حیاط

یا به دوران گذشته روی پرهای خیال

پیش روی داشتن این رویا .

لحظه ای چند نشستن بر مادر ؟

و نگاهی پر خواهش که چرا من نروم سوی حیاط و بشینم لب حوض

بر ان سرو بلند زیر ان برف که همچون دل من میبارید .

و بسازم دل سیر از شوق نرفتن سر درس .

چه زمان خوشی افسوس که رفت .

میشود باز نشستن لب حوض با دلی پر لبخند ؟

در کنار مادر

تا بگویم همه آمال دلم .

صد افسوس

که دگر مادر نیست .

حوض کو ؟

خانه ام رفته زیاد .

کودکی را بردند .

مانده ام من تنها .

همه امید همین که نشینم سر پس کوچه تاریک خیال .

چشم بر هم بزنم شاید امد به برم مادر من .

و بگویم با او غم تنهایی و بی مادریم .

که چگونه دل من تنگ به دیدار گل رویش است .

یا بگویم که دلم سخت شکست بعد ان لحظه تلخ .

بعد مرگ مادر .

بعد اغاز جهانی نو که در ان جای خوشی سخت گم است .

بعد مرگ مادر .

پس از انکه پدرم ترکم کرد .

ماندم و دوش کشیدم غم عالم .

سخت است .

سخت است ندانی که سر قبر پدر

هیچ جز خویش نیافتن یعنی چه .

بی کسی یعنی چه ؟

یا از ان سخت تر این است همه با چشم حقارت نگرند چشم تو را .

اما دل من روشن از بهر وصال است اکنون .

شاید ان لحظه منظور رسیده .شاید .

ولی افسوس که باید ساختن با غم چرخ برین .

و مدارا با همه تنهایی

باز هم تنهایم .

شکسته قایق

۰۰شکسته قایق۰۰
 
گرفتاری به زیر حجم امواج جهان جان می دهد .

این جهان آزادیش هم بوی زندان می دهد. 

و این زندان به انسان سهل و آسان خوی حیوان می دهد

شکسته قایقی در دور دست جان می دهد . 

اما "

در  تقلایش  تظاهر سخت جولان می دهد. 

گویا که خود خواهد و برگ سرنوشت این گونه پایان می دهد 

در ان طوفان تمام قوتش را جمع رو سوی دریا گفت:

زمین و اسمان خاموش " 

شما ای موج های رو به کاشانه 

شما ای راه های پر ز یاد جاودانه 

تو ای دریا 

شکسته قایقی ناخوانده مهمانم 

به رسم میزبان اری تو همراهی کن این گم گشته را تا سوی ان خانه .

تو ای هم زاد ،ای همنقش من ،همرنگ پروانه . 

مرا از خاطرت مَزدای . 

فراموشم مکن چون رفته های رفته از یادت.

که باید باز گردم و بر تن پوش سبزت نام خویش را باز بنویسم. 

به ان امید که گیرد ناله ام در اوج خاموشی .

و یا مرهم شود این خسته را درد فراموشی . 

شکسته قایقی از دور دست پیداست. 

مرا از خاطرت مَزدای .

کمی شعر کوتاه

 
منِ خاک

یاد دارم یار من میگفت مغروری

خاک گشتم از برایش

" طبع رفعت ارمید "

اما حیف بعد من

دیگر هیچ گاه پیش پایش را ندید.

..................................

بی تفاوت

زاده ی  زمانه ام این همه ظلم .

" انسان پوست کلفت "

بی تفاوتی درد است .

و سکون در این بیداد مرگ  .

حال می فهمم که چرا نهنگ ها به ساحل میزنند .

..................................

سیراب

بعد رفتنت غرق غم گشتم

زمانی که دریا میگریستم .

برای تسلایم جرعه ای اب اوردند .

اما نمیدانستند

" غریق قبل مرگش سیراب میشود "

.................................

امید

پرستو را

نه گلوله صیاد .

بلکه فصل های بی بهار از پای دراورد .

اخر طفلی مثل من زنده بود .

اما به امید .

"پاخورده عبور "

 
"پاخورده عبور "

عمریست  شاهد عبور ثانیه ها بوده ام.

با این خیال که مرگ میهمان همسایه است .

افسوس

وقتی چشمانم باز شد که دفتر را بستند.

توشه ام کوله باریست پر از جای خالی خوبی

و حال میزبان زمستانم در پس پائیز.

خاک نشینی که سرانجام خاک در اغوش گرفت.

و تنها باد و بارانند هم دم سکون قبرستان

تا غبار زدایند از سنگی فرسوده که "پاخورده ی عبور است"

محض خدا

نیست اشنایی تا دمی نقش صاحبِ این خفته را گیرد؟

تلخ است .

زمانی دنیا در دستانم بود

اکنون محتاج دستیم از جنس دعا.

ای کاش

 
شاید فردا مکانی نباشد برای روشنی. شاید زمانی نماند زمانِ رفتنی.

شاید نباشم . شاید نمانی . تا بگویم دوستت دارم .

" ای کاش "

باز رفت دلِ دون چرا لال  چرا خاطره خوابی؟

هر بار که همراه تو بشکست تو را خواند چرا لنگِ جوابی.

ان یار که در پای تو بنشست چرا سال شد و هیچ نگفتی؟

فریاد کش و فاش کن ان عقده ، چرا گیرِ نقابی؟

خشکیده شد ان گل که از ترس به دستش نسپردی

جان از سر ما انگ گنه خورد و تو در بندِ ثوابی؟

انگار که از روز عزل عاشق و مستت شده " ای کاش "

تا هست چنین مهلت و هستی به شبابی بشتابی.

ای کاش که این بغض فروخورده امانت دهد ای دل

ای کاش بیابی که تو را خوانده و منظورِ خطابی

جانا می عمرت که به نیم از قدحش ریخت

این روز که خوش رنگ و لعابی فردا که شود خار و خرابی  

ای کاش بیابی که در این چرخه ی گردون

صد سال که چشمش بزنی همچو شهابی

صورتک

( صورتک ) 1

افتابی نو هم عرضِ  بامدادی خمار

شروعی دوباره برداشتِ اخر ( سه ، دو ، یک ، حرکت ...)

اسمانم گرفته.

با خنده هایم درد میبارم .

بازی بی بازی نقش را به دیگری دادند.

غم پنهان شدنی نیست.

حتی به زیر حجم انبوهی از تزویر .

 

صورتک 2

نمیدونم از کجا شروع کنم. ( چه جمله ی مزخرفی )

چون من میدونم از کجا شروع شد.

از جایی که تفکرم رو با انگ تهجر ترد کردم به اسم تجدد.

از جایی که نقاب صورتم رو قاب کردم به سر در دل.

چه راحت شدم هستی که نیستم .

چه راحت صورتم رو چال کردم.

یه گوشه متروک ؛ زیر دیوار تزویر

هه ؛ شاید رسمش اینه.

تو این شهر بره ها هم لباس گرگ میپوشن .

هیس ... خودت رو جار نزن .

زیر نقاب بمون ؛ بند ثواب نباش ، تا زیر سوال نری

چراغی که روا نیست

چراغی که روا نیست .

غزه من اینجاست .

جایی نزدیک عدم .

لابه لای ارزوی مرگ نوظهور کودکی که دست از دنیا کشیده .

در اخرین پله از اختلاف طبقاتی که تفاوت میسازد .

میان خونین رنگان و عوام .

اهسته تر فریاد بزن اینجا حق به حق نیست .

وارونه بازاریست جایی که حق با غاز همسایه است .

غزه من

جسم سردیست که به اجبار تن به فروش میدهد .

چقدر مفت .

در حالی که تو در عین بی خبری انگشت ملامت داری.

دعا نمیکنم حسش کنی .

تنها درکش کن همین کافیست .

حرف ها دارد برای گفتن

به دنبال گوش شنواست (دیدی سلام مرا برسان .)

غزه من صدای ناله خلیجی بود که دزدی هویتش را جار میزد .

در میان بی تفاوتی امثالی چو من ( سکون در سکوت )

گوش کن هنوز صدای تنبش به گوش میرسد ( مرا دریاب )

یادش بخیر احمد شاملو

میگفت ( متاسفانه ملت ما حافظه تاریخی ندارند )

کاش به یاد اوریم گذشته و ظلمی که به ما روا شد .

غزه من پیر پنج ساله ایست که روزگار زودتر از موعد مستهلکش کرد .

با تمام کودکی دستان زمختی داشت .

غزه من اینجاست ، وطنم ایران .

کنار مزار شهیدانی که ایستادند و وطن به عرب نفروختند .

کجایی سهراب ؟ که دیگر چشم بازی نیست برای شستن .

راستی گناه کیست ؟

چشم من که پیش پایش را دید .

یا چشم بسته ای دغدغه اش رفاه ابناء بشر است .

قضاوتش با خدا .

یا چراغ روانیست .

یا خانه ای نمانده برای روشنی .