دوست من خدا



(( بازی تلخ ))
یک ، دو ، سه ...
امدی
اما ...
چه بازی تلخی بود داستان عشقمان
تو چشم بر هم نهادی
و من در پی تو پنهان شدم
تو در جست و جویت دیگری را یافته ای بهتر از من
اما من هنوز همان گم گشته ام در پس دوران
روزگاری گذشت
" اهای اسمان "
اهسته تر کنار بزن پرده حقیقت را
مانده ام در انتظار انکه یابنده ام باشد .
انقدر که چشمانم خو گرفته به تاریکی تنهایی ام .
از این روست که با افتاب غریبی میکند .
با خویش احد بسته ام که برای هیچ کس پیدایم نشود .
منی که هیچ گاه رسم بازی را ندانسته ام .

(( خورشید بابا )))
خورشید ِ من بابا فدات
محکم بمون ، قایم نشو پشت دروغ
اشک های عاشقونه رو پاکش نکن از گونه هات.
عیب تو نیست
لایق نبود اگه کشید دستاشو از رو شونه هات .
از غم نبار ابری نشو طاقت بیار
سقفی بشو با لاسر بابونه هات.
شاکی نشو امروز بده
فردا خدا نقشی زده غرق خوشی تو دفتر گردونه هات .
بانو گلم بختت بلند
از من نگیر ارامشو ، حرفی بزن ، دادی بکش
اتیش به جونم میزنه تنهایی و بهونه هات .
خانوم گلی دستت درست
ساکت نمون سیلی بزن اروم بشی.
من زیر را پاها جون بدم تا نشنوم داغون بشی
خورشید من بابا فدات
ساکت نشو صدام بزن بابا به قربون صدات
صدام بزن
دستِ تو نیست ، هست منه
میخوام که فرشش بکنم چشمامو من به زیر پات .