۰۰شکسته قایق۰۰
 
گرفتاری به زیر حجم امواج جهان جان می دهد .

این جهان آزادیش هم بوی زندان می دهد. 

و این زندان به انسان سهل و آسان خوی حیوان می دهد

شکسته قایقی در دور دست جان می دهد . 

اما "

در  تقلایش  تظاهر سخت جولان می دهد. 

گویا که خود خواهد و برگ سرنوشت این گونه پایان می دهد 

در ان طوفان تمام قوتش را جمع رو سوی دریا گفت:

زمین و اسمان خاموش " 

شما ای موج های رو به کاشانه 

شما ای راه های پر ز یاد جاودانه 

تو ای دریا 

شکسته قایقی ناخوانده مهمانم 

به رسم میزبان اری تو همراهی کن این گم گشته را تا سوی ان خانه .

تو ای هم زاد ،ای همنقش من ،همرنگ پروانه . 

مرا از خاطرت مَزدای . 

فراموشم مکن چون رفته های رفته از یادت.

که باید باز گردم و بر تن پوش سبزت نام خویش را باز بنویسم. 

به ان امید که گیرد ناله ام در اوج خاموشی .

و یا مرهم شود این خسته را درد فراموشی . 

شکسته قایقی از دور دست پیداست. 

مرا از خاطرت مَزدای .