شاید فردا مکانی نباشد برای روشنی. شاید زمانی نماند زمانِ رفتنی.

شاید نباشم . شاید نمانی . تا بگویم دوستت دارم .

" ای کاش "

باز رفت دلِ دون چرا لال  چرا خاطره خوابی؟

هر بار که همراه تو بشکست تو را خواند چرا لنگِ جوابی.

ان یار که در پای تو بنشست چرا سال شد و هیچ نگفتی؟

فریاد کش و فاش کن ان عقده ، چرا گیرِ نقابی؟

خشکیده شد ان گل که از ترس به دستش نسپردی

جان از سر ما انگ گنه خورد و تو در بندِ ثوابی؟

انگار که از روز عزل عاشق و مستت شده " ای کاش "

تا هست چنین مهلت و هستی به شبابی بشتابی.

ای کاش که این بغض فروخورده امانت دهد ای دل

ای کاش بیابی که تو را خوانده و منظورِ خطابی

جانا می عمرت که به نیم از قدحش ریخت

این روز که خوش رنگ و لعابی فردا که شود خار و خرابی  

ای کاش بیابی که در این چرخه ی گردون

صد سال که چشمش بزنی همچو شهابی