"پاخورده عبور "

عمریست  شاهد عبور ثانیه ها بوده ام.

با این خیال که مرگ میهمان همسایه است .

افسوس

وقتی چشمانم باز شد که دفتر را بستند.

توشه ام کوله باریست پر از جای خالی خوبی

و حال میزبان زمستانم در پس پائیز.

خاک نشینی که سرانجام خاک در اغوش گرفت.

و تنها باد و بارانند هم دم سکون قبرستان

تا غبار زدایند از سنگی فرسوده که "پاخورده ی عبور است"

محض خدا

نیست اشنایی تا دمی نقش صاحبِ این خفته را گیرد؟

تلخ است .

زمانی دنیا در دستانم بود

اکنون محتاج دستیم از جنس دعا.