منِ خاک

یاد دارم یار من میگفت مغروری

خاک گشتم از برایش

" طبع رفعت ارمید "

اما حیف بعد من

دیگر هیچ گاه پیش پایش را ندید.

..................................

بی تفاوت

زاده ی  زمانه ام این همه ظلم .

" انسان پوست کلفت "

بی تفاوتی درد است .

و سکون در این بیداد مرگ  .

حال می فهمم که چرا نهنگ ها به ساحل میزنند .

..................................

سیراب

بعد رفتنت غرق غم گشتم

زمانی که دریا میگریستم .

برای تسلایم جرعه ای اب اوردند .

اما نمیدانستند

" غریق قبل مرگش سیراب میشود "

.................................

امید

پرستو را

نه گلوله صیاد .

بلکه فصل های بی بهار از پای دراورد .

اخر طفلی مثل من زنده بود .

اما به امید .