کمی شعر کوتاه

منِ خاک
یاد دارم یار من میگفت مغروری
خاک گشتم از برایش
" طبع رفعت ارمید "
اما حیف بعد من
دیگر هیچ گاه پیش پایش را ندید.
..................................
بی تفاوت
زاده ی زمانه ام این همه ظلم .
" انسان پوست کلفت "
بی تفاوتی درد است .
و سکون در این بیداد مرگ .
حال می فهمم که چرا نهنگ ها به ساحل میزنند .
..................................
سیراب
بعد رفتنت غرق غم گشتم
زمانی که دریا میگریستم .
برای تسلایم جرعه ای اب اوردند .
اما نمیدانستند
" غریق قبل مرگش سیراب میشود "
.................................
امید
پرستو را
نه گلوله صیاد .
بلکه فصل های بی بهار از پای دراورد .
اخر طفلی مثل من زنده بود .
اما به امید .
+ نوشته شده در Thu 26 May 2016 ساعت 21:19 توسط javad mehrgan majd
|
میهمانم باش ای هم نقش من .