دیوانه

(( دیوانه ))
مگو بیهوده ، منطق چاره ام نیست
تو رفتی بعد تو " دیوانه ها با من نشستند"
مگردان تیغ ، سزاوار دل صد پاره ام نیست
که در سوگم پرِ پروانه ها از هم گسستند.
مگو بختت نگون، صد اسمان ستاره ام نیست
که از بخت بدم فرزانه ها از غصه مستند .
مران از خشم ، سری همچون سرِ اواره ام نیست .
ز سرگردانیم " افسانه ها درهم شکستند."
مکوب این گونه بر سنگ زمانه جسم سردم .
که از جان دادنم جانانه ها در غم نشستند.
مزن بر لب سبوی صبر و امید .
پس از هجرت درِ میخانه ها از غصه بستند.
مکن یادی ز ازادی زِ این بیگانه از خویش
ندارد چاره ای دیوانه ها دیوانه هستند .
+ نوشته شده در Wed 4 Feb 2015 ساعت 16:1 توسط javad mehrgan majd
|
میهمانم باش ای هم نقش من .