( خاکستر خاموش )

بدو گفتم ای عمرم چرا با ما چنین کردی .

صداقت هدیه میدادم ، سرایم را حزین کردی.

به تو از عشق و از امید به تو از سادگی گفتم .

به گوش بسته یارت نوای غم طنین کردی.

به من با طعنه میگفتی تو را حدی نمیبینم .

و با این طعنه هایت بود مرا ازغم قرین کردی .

یقین کردی که بعد از تو مرا عمری نمی ماند.

بیا حالم ببین اکنون چنین گوشه نشین کردی .

بیا خوبم نمیخواهم پریشان بینمت اکنون .

چرا بر سیرت زیبا شقاوت را نگین کردی.

نمین کردی دو چشمی را که دیری در پی ات میگشت.

مرا از عرش راندی خوب ، چرا خاک زمین کردی.

چراغی در نمیگیرد از این خاکستر خاموش .

چو با سرمای جان سوزت خیالم را عجین کردی.

                 جواد مهرگان مجد