اسمان خاطرت از بهر چه این سان ابیست؟

اسمان

خاطرت از بهر چه این سان ابیست ؟

تو ممان ثابتِ نقشت .

کور رنگان را

 تیرگی ها کافیست .

منگر چهره ی مظلوم حریصان ، همه سر تزویراند .

اسمان نیک ببین

همه هستند اما

 بودنی که از سر تسکین غم تنهاییست .

این سکوتی که در انبوه روش ها رازیست

راز بیداری انسان از حقیقت خالیست

اسمان از چه رو میگویند که صداقت خوابیست ؟

مگر از قصه بیبی نشنیدی که خدا زیر درختان حقیقت جاریست.

اسمان

تو مپرس شدت آراء از چیست .

که چرا هر که بتی میخواند .

حال که از یمن وجود شرر کفر نظر ها باقیست  .

تا زمانی که به بنیان عقاید شود از جمله ی ادمها برد .

برده اند انچه که دارد  .

حسن نیت ها مرد .

انسان ، چوب سادگی هایش خورد .

اسمان نیک ببین جای من بود بهشت.

وسعت ملک برین

اما سیب ...

اسمان

خاطرت از بهر چه این سان ابیست ؟.

لحظه ای را تو مبار

جنس خیالم خاکیست.

اسمان نیک ببین همه هستند اما  ...

بودنی که از سر تسکین غم تنهاییست.