( زمین رفعت طلب نمیکند )

چشمانت را باز کن

نگاه بی تفاوت همیشه محکوم است .

مَبند چشم امیدت را به خاک

دل دادن به چراغ بی فروغ غمین و مغموم است .

به راستی

خیال دل بستن به خاک ، پر رهایی را هوای مسموم است .

ببین بلندای اسمان را که به پیش کبک چو راز مستور است .

کبکی که هیچ گاه هراسش سقوط نیست .

زیرا "زمین رفعت طلب نمیکند"

چه سرنوشت تلخیست به پیش بالی که معلول است .

به وسعت امال عقابی با بالهای شکسته بنگر .

نگاهش چه غریبانه معصوم است .

ببین چگونه زجر میکشد به وسعت اسمان حکومتش .

اواز اغازم باش

پری برای پرواز بر فراز اسمان ارزوهایم .

تو بالهایم باش که اوج را یاد آورند .