چه زود دیر میشود

هر روز صبح

سایه ای سرد خالی از حجم بودنت .

رو به روی اینه رنگ میبارم

" اندکی تامل "

تلخ است حقیقت پس تن به دروغ میسپارم

" بی تفکر "

در کنار عبور زمان چشم بر چشم میگذارم.

گمگشته ای دارم .

تو ... تو ... تو را میخوانم " در تکرر "

راستی چه زود دیر شدیم برای بودن .

شاید فردا فضایی نباشد برای روشنی .

شاید زمانی نماند ، زمان رفتنی .

شاید نباشم .

شاید نمانی .

تا بگویم دوستت دارم .