شاید ...

چه زود دیر میشود
هر روز صبح
سایه ای سرد خالی از حجم بودنت .
رو به روی اینه رنگ میبارم
" اندکی تامل "
تلخ است حقیقت پس تن به دروغ میسپارم
" بی تفکر "
در کنار عبور زمان چشم بر چشم میگذارم.
گمگشته ای دارم .
تو ... تو ... تو را میخوانم " در تکرر "
راستی چه زود دیر شدیم برای بودن .
شاید فردا فضایی نباشد برای روشنی .
شاید زمانی نماند ، زمان رفتنی .
شاید نباشم .
شاید نمانی .
تا بگویم دوستت دارم .
+ نوشته شده در Wed 1 Jun 2016 ساعت 17:42 توسط javad mehrgan majd
|
میهمانم باش ای هم نقش من .