( نامه اخر )

به نام خدا

"خداحافظ " وقتی فردایی نیست برای سلام .

حال ، حساب اخر سال میکنم .

پاییز فصل شمردن است ، محض اشتغال.

پرسی حاصلش که چه ؟

وقتی سفیر دنیای دردی

محصور ساحلش دریایی سوال .

راستی " اینجا خوشی به چند ؟

دیریست بر اسمانم ملال میبارد بی مجال

بازنده را چه باک ؟

وقتی روزگار این بود " قصه ی پایانی در مسیر زوال "

من که هست به هستی باختم .

تو نیز دست خالی مرو

نصیب ساحتت ارزوهای محال

بیا و دمی همنشینم باش در عالم خیال .

امروزم ارزانی تو .

تا نماند دینی به گردنم

یا نباشم به گردن عشق وبال .

حراج عمر رفته .

بگو ... گاری اش را به چند میبری ؟

مفت میفروشم ، برای تو به رایگان

اخر پدرم یادم داد بنجول فروشی نداریم .

افتابی نو شاید ...

شاید اسمان فردا از ان من باشد .

میگفت زنده باش به امید .